کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

هلو

6 اردیبهشت

من که از مدرسه برگشتم کیوی با مامانش اومدن دنبالم که بریم خونه ی مامانی.بعد از ناهار رفتیم تو تراس مامانی و بازی کردیم .ساعت های 30:5 -6 بود که بارون رعد و برقا شروع شد.ما هم در حالی که موش اب کشیده شده بودیم برگشتیم تو خونه. بعد هم سی دی زنبور قهرمان رو نگاه کردیم.      موقع ناهار چون غذا رو دوست نداشت ناراحت بود.         بعد از ناهار مدرسه بازی کردیم و به کیمیا یاد دادم بنویسه:pear یعنی گلابی     این نقاشی رو هم کشید   ...
29 خرداد 1393

اهای خانوم کجا کجا؟؟

کیوی خانوم اومده خونه ی ما.یعنی خونه ی عمه ملیحه.داریم بازی میکنیم. مثلا اسم کیمیا شیرینه. روسری سرش کرده کالسکه ی بچه رو هم راه میبره و m p 4منم گرفته دستش که مثلا موبایله. هی صدای زنگ در میاره و میگه دوستم بهم زنگ زد.       ...
28 خرداد 1393

پیکاسو

هر بچه ای تو یک چیزی استعداد داره. نقلک منم استعدادش توی نقاشی و خوندن و نوشتنه.چیز هایی که بلده بنویسه: کیمیا-kimia-مامان-بابا-نیلوفر- یک بار رفتیم بازار.یک کفش فروشی بود که اسمش کیمیا بود.بهم گفت:نیلوفر اینجا نوشته کیمیا.  یک بار هم روی دیوار نوشته بود بابا گفتم :اون جا چی نوشته ؟ سریع گفت بابا اینام اثار هنری:          نون مامان جا نشده اون ور نوشته  اقای خرچنگ سکه دیده چشماش از حدقه زده بیرون   همه ی این ها رو تنهایی و بدون ذره ای کمک در وقتایی که تنها بوده و حوصله اش سر رفته بوده کشیده.الاهی قربونش برم با این نقاشی های خوشگلش ...
27 خرداد 1393

30 و31 فروردین

من 30 فروردین حاضر شدم و بابای کیمیا اومد دنبالم و رفتیم خونه ی کیمیا شون. اول که با هم فانوس  برداشتیم چراغ هارو خاموش کردیم  و بازی کردیم مثلا تو جنگل گم شده بودیم. بعد هم کیمیا اومد مزون من مثلا ومن هم خوشگلش کردم و ازش عکش گرفتم.ولی عکساشو ندارم.بعد هم پرشین تون نگاه  کردیم. شب هم شام خوردیم و با وسایل اشپزی بازی کردیم .خلاصه مسواک زدیم و تو اتاق مامان کیمیا کنار هم خوابیدیم و برای کیمیا قصه گفتم. 31 فروردین: امروز قرار همه خونه ی کیمیا شون جمع بشیم. برای هین شب قبل من خونه ی کیمیا موندم. شبح بعد از صبحانه رفتیم بالایشت بوم و کنار بابای کیمیا که داشت کباب برای ظهر درست میکرد نشستیم و با موبایل بازی کردیم . بعد هم اوم...
26 خرداد 1393

20 فروردین

امروز همه مون خونه ی عمه ملیحه دعوتیم. بعد از ناهار من و کیمیا ارایشگاه باز کردیم و  مو های مامان کیمیا رو رنگ کردیم( مثلا) و مو های عمه طیبه رو هم کوتاه کردیم و ارایشش کردیم (مثلا) بعد هم همدیگر رو درست کردیم.ارایشگاه تو اتاق من بود اسمش هم ملوسک بود. خلاصه خیلی خوش گذشت.     کیمیا در حال لاغر کردن    در حال بازی کردن      ارایشگاه ملوسک   موها ی کیمیا رو بیگودی پیچیدم   ...
26 خرداد 1393

12 و 13 فروردین

ما امسال به جای 13 بدر رفتیم 12 بدر.خیلی سرد بود اول که رفتیم ویلای ما.به گل ها و درختامون اب دادیم و حدود یک ساعت بعد به اتفاق مامانی و بابایی و عمه طیبه و کیمیا و مامان و باباش رفتیم یک رستوران و  بعد از ناهار هم رو تختاش نشستیم و چای و قلیان.من و کیمیا هم که باربی بازی کردیم.خلاصه خیلی خوش گذشت.ساعت 7 هم برگشتیم خونه. این تنها عکسی بود که گرفتم.یکی از گلهای روی تراس ویلای ما   حالا13 فروردین: ما 13 فروردین همه مون خونه ی عمه طیبه دعوت شدیم. سبزه هامون رو گره زدیم و بعد از ناهار هم هزارو یکی عکس گرفتیم ولی چون کیمیا پیکاسو درحال نقاشی کردن بود تو عکسا مون نبود.2-3 تا عکس تکی فقط داره. قبل از ناهار ...
26 خرداد 1393

تهران-هستی و رهام

عید امسال ما رفتیم بابلسر با مامانی و لی متاسفانه  کیمیا شون نتوانستند بیان. بعد از بابلسر هم رفتیم تهران و دوباره رهام جون رو دیدیم .همین طور هم هستی رو مامان رهام دختر خاله ی بابای کیمیاست و بابای هستی پسر خاله ی بابای کیمیا. هستی خیلی نمک داشت.کپی کامبیز دیر بازه.میگفت: تبلت من قربه (گربه) بازی داره و مثلا مو هامو برق گرفته.   بعد هم هی دستاشو میشست و میگفت من وسواس دارم . رهم تپلی هم که هی برای خودش راه میرفت و حر فای نامفهوم میزد مثل:اسپش بد کشییییی .یکبار هم همه سوار ماشین بودیم و داشتیم میرفتیم دریاچه مصنوعی که یکدفعه گفت:ماما کیه؟ این تنها حرف معنا دارش بود.و منم همش اون لپ های تپل و نازشو مبوسیدم و میخوردم . رهام: ...
26 خرداد 1393

عید 1393 مبارک

 اثری از کیمیا   سلام. سال 1392 با همه ی خوبی ها و بدی هاش خاطره های تلخ و شیرینش واتفاق های به یاد موندنیش تمام شد و دو باره بهار اومد و روز از نو و روزی از نو.از این که یک سال دیگه از خدا عمر گرفتیم خیلی ممنونم. ...
26 خرداد 1393

21 بهمن

سلام.امروز 21 بهمن سال 92 کیمیا با باباش اومدن دنبال من و مامانم و رفتیم خونه ی مامان بزرگ.باهم باربی بازی کردیم و ماشاالله خیلی فهمیده شده وعین ادم بزرگ ها بازی میکنه. بعد هم چند تا نقاشی کشید و بعد از شام که ساعت 10 شده بود رفتیم خونه.       باربی لباس صورتی مال منه و باربی لباس زرده ( سفید برفی که کیمیا اسمشو گذاشته هانا) مال کیمیاست   ...
8 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلو می باشد